«عشق به نام خودش حرف میزند»، این جمله که بر زبان یکی از دو پرسوناژ نمایش «نوای اسرارآمیز» جاری میشود، نمایهای از محتوای نمایشنامه و ماهیت عشق به دست میدهد و همزمان تأکیدی است بر اینکه چنین مقولهای در حیطهای فراتر از هرگونه قیاس نظری شخصی جای دارد و باید آن را با همان شاخصهها و ویژگیهای خودش تعریف و تبیین نمود.
اما همین انسانی که با چنین جملهای عشق را تعریف میکند خودش به شکل متناقضی و ظاهراً به علت اجتناب از روزمرگی و هراس از همگونه شدن با آدمهای معمولی، برای چنین عشقی به شیوه متباینی قاعده و قانون تعیین میکند و نمایش «نوای اسرارآمیز» به نویسندگی «اریک امانوئل اشمیت» و کارگردانی «سهراب سلیمی»، به عارضهمندیهای ثانویه چنین رویکردی میپردازد.
در این نمایش یک زن به نوبت در زندگی دو مرد وارد میشود و به یک پارادوکس شکل میدهد: زندگی اول آکنده از عشق است بیآنکه ازدواجی در بین باشد و زندگی دوم با ازدواج رسمی آغاز میگردد، اما عشقی در میان نیست. در نهایت، هر دو او را از دست میدهند، در گردابه عاطفیشان تنها و سرخورده به خود میمانند و نومیدانه دل به خاطراتشان میسپارند.
«اریک امانوئل اشمیت»، نویسنده نمایشنامه «نوای اسرارآمیز» با «حقیقت» و «مجاز» بازی معناداری را آغاز میکند. ما گاهی نمیدانیم که چه چیزی حقیقت دارد، اما «اشمیت» به تناوب و متناسب با روند حوادث نمایشنامه، تماشاگر را به غایتهای معتنابهی میرساند. این اثر به جای یک نقطه اوج، دارای سه نقطه اوج است: لحظهای که «لارسن» میگوید با زن مورد علاقه «زنورکو» ازدواج کرده، موقعی که خبر مرگ زن را میدهد و آنجا که صراحتاً اعلام میکند نامههایی که طی دوازده سال گذشته به دست «زنورکو» رسیده، توسط خود او نوشته شده است.
در پایان این اثر وقتی حقیقت و مجاز با هم به قیاس درمیآیند، از درون آنها حقیقت ثانویه بسیار دردناکی سر برمیآورد که متناقض بودن بیش از حد آن تا اندازهای کمیک مینماید، طوری که تماشاگر به خود میگوید: «این آدمها در دنیای پوچ، تلخ، بلبشو و پر از سوءتفاهمی زندگی میکنند!»از آنجایی که هرکدام از دو پرسوناژ این «دئودرام» نیمهای از یک عشق مشترک را در خود دارند، نمیتوانند بدون هم به زندگی ادامه دهند.
از این رو، «ابل زنورکو» در پایان نمایش با تهدید اسلحه «اریک لارسن» را به صحنه برمیگرداند تا دو نیمه ناقص روان آسیب دیدهشان کامل و ترمیم گردد و زندگی برای هر دو ادامه یابد. اما همین هم باز تعلیقزاست، چرا که امکان دارد این حضور مضاعف که همزمان آکنده از تلخکامی و یأس است، هر آن شکل دیگری به خود بگیرد.
نمایش «نوای اسرارآمیز» حین ارائه یک روایت خطی، بسیار پیچیده و تعلیقدار است و موفق میشود آنالیز موضوع و رخدادها را از سطح به درون ببرد و ضمن طرح نمودن موقعیتها و حوادث متناقض و غیرقابل انتظار، در رابطه با «چیستی» عشق و زندگی و حتی پیچیدگیهای درونی انسان، بنمایههای نظری و تا حدی فلسفی ارائه دهد و نهایتاً به یک نتیجهگیری قابل اعتنا برسد و آن این است که هر دو نمایه پوچ و معنادار زندگی را توأماً و متناسب با موقعیتهای گوناگون آشکار سازد، طوری که عدم انتخاب گزینه مناسب در زندگی، به فردیتگرایی بیش از حد انسان و «باید»های نامتعارف و خودخواسته او که همزمان بسیار جبرگریز هم هستند، نسبت داده شود.
«زنورکو» نمیخواهد در هیچ موردی شبیه دیگران باشد و این را با صراحت بیان میکند: «زورگو هستم، هرچه میخواهی هستم، اما معمولی نیستم!»
در نمایش «نوای اسرارآمیز» اتفاق خاص و عجیب دیگری هم رخ میدهد و آن این است که یکی از دو عاشق نقش معشوق را بازی میکند و نامههایی برای عاشق دیگر مینویسد. اینجا «اریک امانوئل اشمیت»، نویسنده نمایشنامه، دقیقاً حادثه را متناسب با غموض دنیای تئاتر شکل میدهد تا تماشاگر آن را روی صحنه بپذیرد و باور کند و عدم انطباق آن با واقعیتهای بیرونی را ناشی از رویکردهای دنیای نمایش بداند. این ترفند هنرمندانه به پیرنگ(Plot) نمایشنامه، انسجام بیشتری بخشیده است، تا جایی که تماشاگر برای رویارویی این دو پرسوناژ نوعی نیاز درونی قائل میشود.
عنوان نمایش که به نوای یک موسیقی خاص اشاره دارد، بنا به خصوصیت حسآمیز و تأثیرگذار موسیقی، کاربری نمادین پیدا کرده و این «نوای اسرارآمیز» در اصل «نماد» و نشانه «عشق» است.
معمولاً برای اجرای چنین متن درونکاوانهای که نیاز به توارد و تداخل بنمایههای موضوعی جنبی ندارد، باید از طراحی صحنه ساده بهره گرفت، طوری که هیچ شیء، رنگ یا المانی، آنالیز متن و ادراک «داده»های آن را به انحراف و تحریف نکشاند و «درونپویی» متن بهطور کامل و بدون مزاحمت عناصر اضافی، تحقق یابد. خوشبختانه این موضوع در طراحی صحنه رعایت شده و «علی رفیعی» توانسته تماشاگران را در همان لحظه اول از عاماندیشی درباره موضوع و پرسوناژها برحذر بدارد، زیرا نمایه دریا و صحنهافزارها، از جمله پیانو، گرامافون، شومینه و مخصوصاً کتابها، نوع مکان و حتی خصوصیات پرسوناژ را قبل از آنکه وارد صحنه شود، معین میکند و همزمان نیز با موسیقی آغازین صحنه، تأثیر آن مضاعف میگردد.
نمایش دو پرسوناژ دارد، از این رو، همه بازتاب کیفی آن عملاً به بازی بازیگران ارتباط پیدا کرده است و ما نتیجه نهایی را از بازی آنها میگیریم؛ حمید مظفری و حافظ آهی بازیهای حسآمیز و گیرایی ارائه میدهند و موقعیتهای متناقض و حالات متعارض پرسوناژها را بهخوبی نشان میدهند.نور نیز از سادگی طراحی صحنه تبعیت نموده و اصراری بر جلوهافزایی بیمورد ندارد، ضمن آنکه در لحظات پایانی، همارز با محتوای صحنه، به شکل خاص هم بهکار گرفته میشود: در صحنهای که نور بر چهره «زنورکو» میتابد.
کارگردانی نمایش با انتخاب متن آغاز شده است؛ یعنی «سهراب سلیمی» نمایشنامه را قبلاً از لحاظ درونمایه و دراماتورژی دقیقاً بررسی کرده و بنا به ظرفیتهای اجراییاش آن را برگزیده است.
همین هوشمندی معمولاً درصدی از موفقیت نمایش را قبل از اجرا تضمین میکند و البته سه ویژگی مهم هم در اجرای نمایش «نوای اسرارآمیز» کاملاً مشهود است و به تواناییهای کارگردان برمیگردد: اول اینکه متناسب با کنشمندی و تغییرات غیرقابل انتظار در نحوه شکلگیری و طرح موضوع نمایشنامه، تغییر در میزانسن حرکات زیاد است، دوم آنکه دیالوگهایی که توسط پرسوناژها بیان میشوند اغلب حسآمیز، مهیج و بیانگر بیقراری و بیتابی پرسوناژها هستند، که حرکت زیاد پرسوناژها را الزامی کرده و «سهراب سلیمی» هم بر عنصر «حرکت» تأکید زیاد داشته است، سوم آنکه کارگردان سعی کرده از ابتکارات خود هم استفاده کند.
مثلاً در صحنهای که «زنورکو» بر نوازشهای زودگذر که نهایتاً به سردی، یکنواختی و مفارقت میانجامد تأکید میورزد، عملاً دوتا از سه صندلی موجود در صحنه را که در طرفین قرار دارند با دست از صندلی وسط جدا میکند و این کار معنای دیالوگهای او را دراماتیزه و تشدید مینماید، ضمن آنکه صندلی سوم بهگونهای استعاری به جای خالی فرد سوم، یعنی زن مورد نظر نمایش اشاره دارد. همه اینها نه بر اساس خود موقعیت، بلکه بر مبنای دراماتیزه کردن مفاهیم کلی و درونی نمایشنامه انجام شدهاند.
نمایش «نوای اسرارآمیز» اثر «اریک امانوئل اشمیت» و به کارگردانی «سهراب سلیمی» عمدتاً به دلایل انتخاب نمایشنامه مناسب، طراحی صحنه، بازیگران و کارگردانی، نمایشی دیدنی و قابل تأمل است. این نمایش تعمد و اصرار دارد تا به زبان تئاتر با تماشاگران سخن بگوید و آنها را به اندیشیدن وادار کند.